محل تبلیغات شما

 درویشی بود که در کوچه و محله راه می رفت و می خواند: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی، اتفاقاً زنی مکاره که صدای درویش را شنیده بود گفت: من پدر این درویش را در می آورم.

زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه ها گفت : من به این درویش ثابت می کنم که هرچه کنی به خود نمی کنی.

از قضا زن یک پسر داشت که ۷ سال بود گم شده بود یک دفعه پسر پیدا شد درویش را دید و سلام کرد و گفت: من از راه دور آمده ام و گرسنه ام درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش این چی بود که سوختم ؟درویش فوری رفت و زن را خبر کرد. زن دوان دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سر خودش می‌زد و گریه می‌کرد گفت: حقا که تو راست میگفتی؛ هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.

ضرب المثل ها در شعرهای شاعران

چند ضرب المثل سبزواری از کتاب استاد حسن محتشم

انواع ضرب المثل های فارسی

کنی ,درویش ,هرچه ,زن ,یک ,گر ,هرچه کنی ,به خود ,کنی به ,گفت من ,کنی گر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها